کد مطلب:7909 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:313

ظهور خورشيد هدايت
مقاله


ظهور خورشيد هدايت



سلامي به وسعت كوچ پرستوهاي عاشق به اميد بازگشت!

دل را كلبه تو ساخته ام در حالي كه با گل هاي بهاري مزيّن است. در گوشه آن آيينه طلايي قلب را، كه اشعه هاي زرّين خورشيد، وجودم را ياقوت جلادهنده خود ساخته است جاي داده ام و فرشي از چمن كه تاروپود آن اميد و انتظار است بر پهناي آن گسترانده ام. در كنار آيينه دلم روبروي پنجره، شمع جانم را در شمعدانيِ قديمي كه گوشواره هاي زُمرّدگونِ استقبال بر گوش كرده است، قرار داده ام تا بيايي و با نور جلالت روشنش كني و عطر مست كننده ياس را بر فضا پاشيده ام. دسته گلي از گل هاي خلوص را كه پروانگان چشم به راه با روبان قرمز رنگِ محبّت محكمش كرده اند، در گلدان بي قراري گذاشته ام و پيچك ها، تاجي از عشق را بر سردر كلبه نصب كرده اند و بلبل، انگشتر فيروزه التماس را بر حلقه آويزان كرده و با چشماني معصوم و با حالتي نزار مي گريد به اميد ديدار. به سروهاي سركش دلم صبر را آموختم تا تو بيايي. چشم در چشم، روبه رو، در انتظار، انتظاري محو از گل رخساره صبا تا بيايي و من شهري از پيغام گيرم و سر تا پا لباس عزمِ بزم پوشم و بر پيشاني لبخند حك كنم سپيدي ياسمن را و بكارم نهالي سر تا پا شعف و جويباري سرشار از مِيِ اَلَسْت. اي يوسف زهرا! اي خورشيد رخ بركشيده درپسِ ابرهاي سياه، اي سفركرده هجران گزيده، تا كِي تو همچنان در غيبت و ما اين چنان در هجران. اي عزيز! اي پيشواي محرومان، اي آخرين اميد، ديدگان جستجوگر ما بر دروازه سحرقامت تو را منتظر است.

اي مهدي جان! اي رايت رسول خدا بر دوش، اي شمشير حيدر بركف، اي عصاي موسي در دست، اي خاتم سليمان در انگشت، اي شكوه عيسي را واجد، اي صبر ايّوب را صاحب، چه دشوار است كه سخنان همه را بشنويم و گوشهايمان از صداي دلنشين تو بي بهره ماند. اي قائم! اي يادگار خدا بر زمين، اي قرآن ناطق خدا، اي زاده ياسين و طاها، اي فرزند صراط مستقيم، اي تسلي زهرا، اي پورعسكري، اي پايگاه مهر و محبّت و اي اسطوره ايثار، براي ديدنت از كدامين كوچه بيايم. آخر در انتظار مقدم پاكت نشسته ايم، دستمان گير و رُخ بنما و اين شب جور را به صبح پيروزي بدل نما. بيا كه ديرگاهي است كه پروانه، شوق بال زدن بر گِرد شمع را ندارد و پرستو لانه اش را پيشكش تاريكي ها نموده است. تيغ در دست من است و اميد در پنجه هاي تو گِره خورده، جام من از شراب مست ايمان تهي ا ست و ساغر تو گلگون، بيا كه سرمايه هايمان اندك است، بيا كه اكنون بر دوشهايمان باري به سنگيني غروب هاي مكرّر است و خورشيد، انتظاري بي تاب براي طلوع دارد. آه! كه ديگر مرا ياراي چيدن گل انتظار از گلدان تنگ دلم نيست. جهان نثار قدومت باد.

به اميد ظهور خورشيد

خدايا، رازها در پرده تا كي

ز غيبت، قلبها آزرده تا كي

كجايي اي گل زهرا كجايي

تو اي مهر آفرين، لطف خدايي

يا رَبّ الحسينِ بحقّ الحُسَيْن اِشْفِ صَدْرَ الحُسَيْنِ بِظُهُورِ الحُجَّة



زهره كرمي